۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۲, دوشنبه

اشکها و لبخندها

بالاخره بعد از حواشی بسیار انتظارها به سر آمد و منتظرانش دیدند آن لباس فاخر عروس خانم دربار را.شکر خدا ازدواج کردند و نیمی از ایمانشان هم کامل شد منتها اگر نظافتشان هم به حد مطلوب و مقبول باشد که دیگر از بهشتیانند.
و ما که تمامی کمالات عالم را یکجا کسب کرده و هر از گاهی یک سورپرایز برای جهانیان داریم به جهت اشرافمان بر مسائل این امر را مضموم قلمداد کرده و هزار و یک دلیل داریم که چگونه است این همه تفاوت و چه نیاز است به دربار شاهنشاهی و بالا کشیدن مالیات قوم بی گناه آنگلوساکسون و ای داد از این بریز وبپاشها و چه نشستید که خون می چکد از چشمانشان و....!!!
اما حکایت جعبه جادو چیز دیگریست،از حضور گسترده که بگذریم که قطعا بی هیچ چشم داشتی به انواع ساندیس گرد هم آمده اند تا تنها در لحظاتی شاهد عبور خانواده سلطنتی باشند و عروس ساده پوشی که در استفاده از مواد آرایشی به گرد پایمان هم نمی رسد،تا مراسم عقد و نواهای شنیدنی و زیبایی که هفته ها تمرین را نیاز داشته که اغلب ترجیح می دادیم که قدری طربناک باشد تا این انرژیهایمان خدای ناکرده هدر نرود،و بوسه ای سمبلیک که دوست می داشتیم ....!!!چه بگویم.
به همه چیز توجه می کنیم و در مورد همه چیز نظر می دهیم به جز اصل آن.و اصل آن بود که آن ملت و ملل مشترک المنافع به دربارشان دلبستگی دارند و در دلشان محبتشان است؛که خود می دانند که سلطنت مشروطه و سمبلیک،نماد تاریخ وقدرت سرزمینی است که از پس قرنها می آید و هویت مردمی است که امروز ابر قدرتی هستند برای خودشان و نیک می دانند که منافاتی ندارد با دموکراسیشان و سنگ میزانی است در مقابل کج رویها و تند رویها.
چرا که خود غیر از این کردیم با خودمان، و تیشه به ریشه خودمان زدیم  که فراموش کردیم آنچه بودیم وحاصلش این بیرقهای رنگ و وارنگ و بی رنگیست که گواه از هیچ دارد.چه بیهوده تلاشیست که عقاید و مرام و خط کشی های موهوم ذهنی مان را وصل می کنیم به پرچم کهن ایران زمین  و شیر و خورشید و شمشیر و خوشه گندمش را چون کودکی در دفتر نقاشی پاک میکنیم و ایده های ذهن کوته بینمان را مستبدانه حک می کنیم.فراموش کرده ایم که این خانه سرای تمامی ایرانیان بوده و اجداد ما با چه مشقتها این امانت را امروز به من و تویی سپرده اند که نه تمامیت ارضی باقیمانده را می پذیری نه پرچمش را و نه میراث پادشاهیش را که امروز انگشت در دندان بگزی از حسرت آنچه در متمدن ترین سرزمین های دنیا می بینی که روزی صاحبش بودی و امروز وارثی فراموشکار!
اما اسامه بن لادن فرد شماره یک القاعده در گوشه ای از خاک پاکستان کشته شد تا جهانی بیاسایند از دستش.هر چند که چندی بود که دستش کوتاه شده بود از تروریست بازی و هر چند انتظار داشتم که این افراط گرای مذهبی به خاطر خونهای ریخته شده دست کم بیاید و یک اعتراف تلویزیونی هم بکند اما ملالی نیست و باز هم قناعت می کنیم که این حرکت آغاز راه نابودی تمامی دیکتاتورها و افراطیون و تروریستها باشد.

هیچ نظری موجود نیست: