۱۳۹۰ تیر ۱, چهارشنبه

طرح های تابستانی !

هر سال با پایان فصل امتحانات و تعطیلی مدارس و دانشگاهها و شروع تعطیلات شاد و مفرح تابستانی ایرانیان،رژیم طرحهای ویژه ای داشته و دارد که باعث می شود که این تعطیلات خشک و بیروح نباشد و علاوه بر وارد شدن مقادیری استرس و هیجان و ترس از اینکه پا از در بیرون گذاشتن،عزیزانی که تا کنون موفق نشده اند به هر دلیل گردش علمی و عملی داشته باشند این امکان را داشته باشند که یک سفر شهری با استقبالی کم نظیر توسط ون های گشت در سطح داشته و از مراکز بازداشت و نگهداری نیز بازدید به عمل بیاورند که خود سعادتی است که نصیب هر کس نمی شود!
 تنها نکته جالب و تنوعی که وجود دارد تغییر نام طرح و نام گروه های ویژه ای است که این وظیفه بی معنی را به دوش می کشند که از پلیس،نیروی انتظامی،گشت ارشاد،پلیس اخلاق،گشت امنیت اخلاقی تا بسیج و همه عناصر نظامی دست به دست می دهند که مبادا کسی موهایش معلوم نباشد و اشعه اش نزند به مردها و تحریک و عدم خویشتن داری و تجاوز و ...!!
که البته اینها بخشی از واقعیت جامعه امروز است اما ریشه آن چیست ؟
شاید کمی بی پرده باشد اما این جامعه از لحاظ اخلاقی رو به سقوط است،چه قبول کنیم و چه نه؟؟
مثالش تجاوزات بی شمار و وحشیانه ای که این روزها رسانه ای شده است.
مثالش ویدیویی است که پنجاه پسر در خیابان نمی گذارند یک دختر بایستد و گرنه که .....!
مثالش رسانه ای است که یک سه زنه را در برابر همه نشان می دهد که فرهنگ نداشته اسلامی را ترویج کند.
مثالش پلیسی است که دختری را در وسط خیابان می زند و پسرها فیلم می گیرند.
باز هم فکر می کنید که اینها برای دیگران اتفاق می افتد.یا بدکاران فقط در کهریزک و اوین هستند.فکر می کنید اگر زن و دختری را گرفتند فلان کاره بوده و تو پاک هستی؟هنوز نفهمیدی به تو می گویند که تویی که اختیار خودت را نداری که تحریک می شوی.همان تویی که ترمز می زنی و برای ناموس دیگران بوق افشانی میکنی.به زودی در تو را هم می زنند .و تو همه آنچه را که نباید را در مقابل چشمانت می بینی و دم بر نمی آوری و این بار سوژه فیلم چند دقیقه ای گوشیها ناموس توست.
نیروی مقابل قویتر است اما تو تاکنون حرف مخالف زده ای یا چون با درونیاتت مطابقت داشته  دم نزدی.امروز دیر نیست امروز به خودت بیا و از حقوق زنان این سرزمین دفاع کن که مادران و خواهرانی هستند که بسیار کرده اند در حقت .دریچه بسته ذهنت را بگشا تا ایرانمان به طالبان سرایی دیگر تبدیل نشود .

۱۳۹۰ خرداد ۲۴, سه‌شنبه

سبز کمرنگ

دو سال پیش همین موقعها در گیر بودیم با لباس شخصیهای موتور سوار و زد و خورد و با گارد ضد شورش با لباسهای بیس بالیشان و فکر مهار اشک آور و نجات بچه ها و سنگ و ...!و بیرون این گود اسم حرکتمان را سبز گذاشتند که خوب با مسما بود و همه امیدمان این بود که داریم تاریخی می شویم و بساط ظلم را بر می چینیم که آنگونه شد که دیده شد.
امروز در جایی دیگر نشسته ام و فقط به خاطرات آن روز ها می اندیشم و البته صحبت از این است که مردم هنوز این جنبش را زنده نگه داشته اند و یک کارهایی دارد صورت می گیرد وخب من که آن روز مبارزه خیابانی را تجربه کرده ام از نوع خیلی نزدیک و دردناک، این احساس را دارم که امروز این حرکات از جنس ما نیست و اگر جسارت نباشد بیشتر از اینکه مبارزه باشد؛پرت و پلا است.نه اعتصابات دانشجویی آنچنان پخته بود که می باید و نه اعتراض سکوت آن شد که فکر می کردند.براستی چرا؟
اگر بهانه سرکوب است که از ابتدا جمهوری اسلامی رژیمی نظامی،زورگو،متجاوز،شکنجه گر، جنایتکار، متقلب، فاسد و دروغ گوست. روشن است که به مخالفان خود اجازه برگزاری تظاهرات نمی‌دهد. از زمان تثبیت نظام تاکنون، حتی یکبار به مخالفان اجازه برگزاری تجمع نداده است. اگر مخالفان به انتظار مجوزهای نظام نشسته باشند، چنان مجوزی هیچ گاه صادر نخواهد شد.در حالیکه تجربه امروز نشان می دهد که در سایه سرکوب هم جنبشهای اعتراضی وجود داشته و حتی منجر به تغییر شده اند.
مخالفان باید با در نظر گرفتن متغیر بسیار مهم سرکوب کار خود را پیش برند. این متغیر در همه نظام‌های سرکوبگر وجود داشته و در عین حال، جنبش‌های اجتماعی استراتژی خود را پیش برده اند. اگر جنبشی وجود دارد، باید بتواند به روش‌های دیگری «نارضایتی گسترده و عمیق اجتماعی» را به «اعتراض سیاسی» تبدیل کند.
تظاهرات خیابانی تنها تاکتیک و نماد اعتراض جنبش های اجتماعی نیست، آنان از صدها تاکتیک، از جمله اعتصاب، استفاده می‌کنند. جنبش‌های اجتماعی آمریکای لاتین، هزاران اعتصاب در زمان دیکتاتوری های نظامی در کشورهایی چون شیلی، مکزیک، آرژانتین، بولیوی، پاراگوئه و برزیل برگزار کردند. در لهستان جنبش هبستگی صدها اعتصاب برگزار کرد.
اما نکته آنجاست که این جنبش چه میزان تمایل به این امر دارد و اصولا توانایی آن را دارد که از مردم بخواهد مثلا قبوض آب و برق و گازشان را پرداخت نکنند یا جوانانی چون من و دانشجویان که رادیکال ترین بخش مبارزان هستند را به اعتصاب و تعطیلی دانشگاهها دعوت کند؟
آیا در این زمان که طرحهای بی پایه اقتصادی زندگی مردم را فلج کرده و نارضایتی ها به حداکثری خود رسیده نباید زمان را غنیمت شمرد یا اینکه مثل همیشه قصد فرصت سوزی داریم و دوست داریم با کلمات و مفاهیم بازی کنیم.
برای گذار به دموکراسی، باید نارضایتی گسترده و عمیق را سازمان یابی و به اعتراض سیاسی تبدیل کرد. مردم از طریق سازمان یابی قدرتمند می شوند. هر چه سازمان های مستقل بیشتری تأسیس گردد، جامعه قدرتمندتر شده و رفته رفته موازنه قوا بین دولت و جامعه مدنی شکل می گیرد. قدرت را فقط با قدرت می توان محدود و مشروط کرد و به کنترل درآورد. دموکراسی حاصل موازنه قواست. موازنه قوا را نیروهای واقعی می سازند، نه الفاظ و مفاهیم.
 اما نکته پایانی این است که آیا اگر این شرایط همگی فراهم شود آیا جوانان و به صورت کلی جامعه حاضر است برای گذار به آزادیش بهایی بپردازد و یا اینکه نسل ما آخرین نفسها و تمام ظرفیت جنبش آزادی خواهی بود؟
کشتی در ساحل امن تر است ولی برای این کار ساخته نشده است!
پائولو کوئلیو

۱۳۹۰ خرداد ۲۳, دوشنبه

ایران ستیزی ایرانی

چندی پیش یکی از عزیزان ایران دوست جهت کمک به گروهی از پناهجویان ایرانی در کشور نروژ اقدام به مصاحبه ای تصویری از آنها کردند که در نوع خود جالب توجه است و البته نکات ریزی داشت که در برنامه گفتگوی هفتگی آنها را با عزیزان در میان گذاشتم.
ابتدا به ساکن آنچه جلب توجه می کند سیمای ظاهری این فرد با نام بابک است که خود را نماینده این کمپین معرفی می کند و جالب است بدانید که از قول آن عزیز نقل است که بسیار توهین آمیز صحبت کرده قبل از ایراد سخن در مقابل دوربین و به قولی از این رو به آن رو شده و آنگونه که برای من و جمعی از دوستان تداعی شد این ادبیات مخصوص کسانی است که در رژیم کنونی مسئولیت دارند و وزیر و وکیل هستند و انگار که داری تلویزیون جمهوری اسلامی تماشا می کنی!
اما دو نکته اصلی و کلیدی این مصاحبه که اتفاقا مورد تاکید عزیز پرسشگر است این است که چرا این گروه از پرچم شیر و خورشید استفاده نکرده اند و یک چیز موهوم را به عنوان پرچم استفاده کرده اند که در پاسخ  سخنانی هجو در مورد اپوزوسیون و ان جی او ها می شنویم و تفرقه آفرینی پرچم که اولا از همان تعداد اندکشان نیک پیداست که علت تفرقه خود و ماهیت این افراد است و خود بهتر می دانیم پرچم ایران و نه پرچم آخوندی هندی نویس و عربی نشان عامل وحدت ایرانیان وطن پرست است.گهگاه ما این اشتباه برایمان پیش می آید که پرچم شیر و خورشید اختصاص به طیف فکری خاصی تعلق دارد.خیر هرگز اینگونه نبوده و نیست.نگاهی به تاریخ بیندازید و ببینید که این پرچم ایران است و ایران فقط ایران است و این پرچم هر رنگش و هر نشان نقش بسته روی آن حکایت از یکی از ویژگیهای ایران و ایرانی است که من به شخصه به تمام اینها و ایرانی بودنم افتخار می کنم.بزرگترین؛کهن ترین و توسعه یافته ترین تمدن بشری.حال این فرد تمام آسمان و ریسمان را به هم ببافد و از در و دیوار بگوید تا یک کلام نگوید ایرانی است.و دست آخر هم که از سابقه مبارزاتیش پرسیده می شود بعد از کلی طفره می گوید اصلا من نماینده این جمع نیستم و اصلا نمی دانم سبزها هستند و از بیخ عرب می شود که اینها صفات یک غیر ایرانی است.
مهم شناسنامه نیست.مهم باور و اعتقادمان است به ایرانی بودنمان.من هر گونه تفکر سیاسی هم که داشته باشم هر جا باشم ایرانی از هر خطه ای هم وطنم هست و به او اعتقاد دارم و دستانش را به گرمی می فشارم اگر به ایرانیتش باورمند باشد و درونیاتش مزدور گرا و جیره خوار نباشد که به خاطر منافع مالی و شخصی چوب حراج بزند به ایران.
هر جا باشم از این گونه افراد برائت دارم و بیزارم و افشا گری می کنم.نکته ریز آنکه که یکی از افراد شناخته شده گروهی که خود را نهاد مردمی معرفی کرده و اقدام به جذب نیرو از داخل و خارج کرده و به سبک مجاهدین اقدام به تاسیس دولت کرده و مثلا انتخابات کرده اند که بسیاری از ایرانیان وطن پرست  متوجه خوی خائنیتشان شده بودند و اتفاقا یکی از افراد برجسته آنها از نزدیکان خامنه ای(مراد خانی) است .وی نیز در این تصاویر قابل مشاهده است.
یادمان باشد که پرچم و هویت ایرانی متعلق به تمام ایرانیان وطن دوست است  و وجه تمایز ما است با وطن فروشان.

۱۳۹۰ خرداد ۲۲, یکشنبه

کلاهتان را بگذارید بالاتر!

در روزهای گذشته ویدیویی منتشر از یک دختر ایرانی که به طرز وحشیانه ای مورد تجاوز قرار گرفته بود در جایی چون کهریزک و البته قبلتر از آن خبراز تجاوز به زنان و دخترانی در یک مهمانی در اطراف اصفهان.
در تمامی لحظات دیدن این ویدئو دندانهایم را می ساییدم و مشتهایم گره کرده،بغضی در گلو و واقعا علیرغم روحیه ام دلم می خواست که می توانستم سر خامنه ای و احمدی نژاد و کلا هر چه آخوند و بسیجی و سپاهی و هر چه آدم بیشرف و متجاوز هست را چنان به دیوار بکوبم که .....اما حیف و افسوس و صد افسوس!که چگونه هستند اینها؟چگونه حیواناتی هستند که با فرزندان این ملت اینگونه می کنند که شاید در بدترین فیلم پورنو هم شاید نکنند.دخترکی را با چشم و دست بسته و بیگناه چنان تحقیر و خوار می کنند و مورد ضرب وشتم قرار می دهند و نهایت سو استفاده را از دخترکی بی دفاع و در کشوری بی قانون می برند که از خودش متنفر می شود و مرگ را بهتر از این وضعیت می بیند.
و نکته آنکه این می کنند با نام الله و تمسک کثیفشان به زهرا و سایر مقدساتشان و تقدیم می کنند کثافت کاریشان را.بیزارم از شما و آن دینتان و همه این مذخرفاتتان که این گونه مثل قبایل بدوی در دور افتاده ترین نقاط آفریقا که شاید آنها هم این نکنند سر میبرید از مقام انسانیت دیگران که برای پول و مقام که هیچ برای آن امیال پست و کثیفتان چنین جنایت می کنید.سی و اندی سال است که این گونه است و کمتر کسی چون این دخترک بی گناه شجاعانه لب گشوده به سخن!
البته تکلیف با این رژیم مشخص است اما زمانی که این ویدیو را منتشر کردم منتظر پاسخی بی درنگ از دوستان بودم که هیچ ندیدم و کماکان شاهد آنم که این ملت تا به سر خودش نیاید درد دیگری را نمی فهمد و مثل یک پیکره عظیم گوشتی و سنگین و نشئه از استنشاق استبداد و تجاوز هیچ نمی کند.باورش نمی شود که ممکن است این توحش رسمی به زودی در خانه اش را بزند و حیثیتش را به باد دهد.اگر صحبت از قیصر کنم خواهد گفت آن سینما بود و آن نسل و برای اندک بقا سخت نخواهد بود که همه چیزش را از وی ستانند.قدیمیها به اینگونه افراد که انگشت شمار می گفتند فلانی کلاهت را بگذار بالاتر که به رگ غیرتش بر بخورد و بخود آید،ملت کلاهش را کجا بگذارد و چه زمان به خود آید ؟؟

۱۳۹۰ خرداد ۱۸, چهارشنبه

روشنفکری بی موقع

راستش این بود که بوی قورمه سبزی در همه سرها پیچیده  بود. مدت ها بود فغان شاه و ملکه وی از غمگینی ترانه ها بلند بود، از  نمایش مدام فقر و نقاط فقیرنشین در فیلم ها گله‌مند بودند، از این که قصه ها و شعرها همه از ظلم است و فغان در ایهام، و در نهایت دور از چشم بازبینان، شکایت داشتند. اما در جشن تولد ولیعهد سیزده ساله حتی، هم میزبان و هم آواز خوانان جز همان ترانه ها را نمی‌خواندند. شاعران نگران این که رستم و کاوه ای یافت نشد، و از خدا اسکندری طلب می کردند و نوید به راه افتادن سیل از توپخانه می دادند. مجسمه محبوب شهر "هیچ" تناولی بود و کاردهای آویخته مرتضی ممیز  در سرسرای انجمن ایران و آمریکا خبر از واقعه ای می داد.  این ها حال شهر را  نشان می دادند، انقلاب از آسمان نرسید که . آن ها که می دانستند، راز گنج دره جنی را می‌گشودند. ترانه، اعتراض بود، شعر، صدای انقلاب بود، فقط قصه هائی خوانده می شد که قهرمانش ضد ظلم بود و تنها فیلمی گل می کرد که قیصری عدل آئین داشت، و تنها مقاله ای به دل ها می نشست که گوشه ای، طعنه ای و عتابی به شرایط داشت. بسیاری از آن چه را مردم در خیال ساختند هرگز مجله توفیق، تا توقیف نشده بود هم، ننوشت.
در آن احوال، سانسور را همگان می دیدند و آزار بازبینان کارمند مسلک را  روشنفکران می چشیدند و  در بین سطور خود به مردم منتقل می کردند. اما از چشم و گوش همه پنهان بود که پادشاه، سالی که برای نخست بار بانویش هم در کنارش بود، در کنفرانس انقلاب آموزشی رامسر رو به شوهر خواهرش،  وزیر فرهنگ و هنر ابد مدت  فریاد کشید: "بر اساس کدام قانون و کدام آئین‌نامه  کتاب ها را سانسور می کنید و مردم را آزار می دهید"، و بعد به عتاب گفت: "فکر می کنید نمی دانم کتاب هائی که با روزنامه جلد می شوند در کلاس های دانشگاه ها و زیر عبای آخوندها دست به دست می چرخد. اما این ها که  در مسئولیت شما نیست". از این دست گفته ها در جلسات دربسته فراوان بود، اما خبری از آن ها به مردم نمی رسید. در همان رامسر هم، غروب همان روز تحلیل این بود که ذات همایونی از تأخیر آقای پهلبد در ورود به جلسه عصبانی اند. یعنی به محتوای حرفش توجهی نکنید.
اصل سخن من این است که اصلاحات شاه، روستائیان را صاحب زمین کرده بود. کسی از آن ها نمی خواست در عوض، تولیدات کشاورزی را افزون کند، پس جوانانشان راهی شهر ها بودند. گیرنده های تلویزیون داشت کم کمک و شاید به سرعت می رسید و تصویرهای قشنگ به خانه های کوچک می برد. برق داشت می رسید و اگر نه رادیو، ضبط صوت های کوچک و قابل حمل، همان موسیقی غم آور را در کومه ها و مزرعه ها و قهوه خانه روستا  پخش می کرد. یخچال در کاروان های کوچ ظاهر شده بود. کارگران با یک تصمیم شبانه شاه در سود کارخانجاتی که به زحمتی ساخته شده بود سهیم شدند، چندان سهیم که صاحبان کارخانه ها داشتند پا به فرار می گذاشتند. تغذیه رایگان در مدارس، ساخت مدارس در هر گوشه، رساندن برق به گوشه های کشوری که تا بیست سال قبلش تنها وسیله روشنائی در پایتختش هم چراغ زنبوری بود. سپاه دانش و سپاه ترویج و آبادانی اگر برای رفاه مردم عادی نبود، برای که بود.
اکثریت دویست هزار دانشجوی خارج از کشور از طبقه مرفه نبودند. آن ها در محل های تحصیلشان از آبرومندترین و مرفه ترین دانشجویان بودند. هم بورس تحصیل در خارج گشاده‌دستانه بود و هم امکان دریافت بلیت رایگان هواپیما و پنج هزار دلار کمک هزینه برای سفرهای تابستانی به کشور تا دیارشان از یاد نرود. اما ناراضی بودند.  چون چشمشان به دست روشنفکران و نخبگانی بود که کتاب هایشان را می خواندند و از دردشان با خبر می شدند.
و اکنون سی و اندی سال می گذرد از آنچه که کردند روشنفکران که خراب کردند و قبول نمی کنند آنچه بر سر این سرزمین آوردند و کوتاه نمی آیند مگر آنکه عمرشان کوتاه آید.خوشبختی را دو دستی تقدیم آخوندهایی کردند که بعد از تجربه جام زهری که بزرگشان بلعید خوب به آیین مملکت داری وارد شدند و به مقتضای زمان و سوپاپ های اطمینان حسابی بهره برده و چنان دیواری کشیدند در اطراف خود که کسی را یارای در نوردیدن نیست.روشنفکری باقی نیست که بخواهد سنگ مردم به سینه بزند و کسی  به دنبال موسیقی غم و اندوه و سینمای قهرمان پرور نیست و همه چیز به یک تعادل موهوم  رسیده که معلوم نیست چه طوفانی است در پس این سکوت بی پایان !

۱۳۹۰ خرداد ۱۴, شنبه

آنچه اسلام با ایران کرد

قسمتی از نوشته های صادق هدایت که بازتابی از واقعیت امروز سرزمینمان است !
ما که عادت نداشتیم دخترانمان را زنده به گور کنیم، ما برای خودمان تمدن و ثروت و آزادی و آبادی داشتیم و فقر را فخر نمیدانستیم همه اینها را از ما گرفتند و بجاش فقر و پشیمانی و مرده پرستی و گریه و گدائی و تأسف و اطاعت از خدای غدار و قهار و آداب کونشوئی و خلأ رفتن برایمان آوردند، همه چیزشان آمیخته با کثافت و پستی و سود پرستی و بی ذوقی و مرگ و بدبختی است.
چرا ریختشان غمناک و موذی است و شعرشان چوس ناله است چونکه با ندبه و زوزه و پرستش اموات همه اش سرو کار دارند.برای عرب سوسمار خوری که چندین صد سال پیش به طمع خلافت ترکیده، زنده ها به سرشان لجن بمالند و مرگ و زاری کنند
در مسجد مسلمانان اولین برخورد با بوی گند خلاست که گویا وسیله تبلیغ برای عبادتشان و جلب کفار است تا به اصول این مذهب خو بگیرند.بعد این حوض کثیفی که دست و پای چرکین خودشان را در آن می شویند و به آهنگ نعره مؤَذن روی زیلوی خاک آلود خودشان دولا و راست میشوند.
عید قربان مسلمانان با کشتار گوسفندان و وحشت و کثافت و شکنجه جانوران برای خدای مهربان و بخشایشگر! است که همه اش دستور کشتن و چاپیدن مردمان را میدهد و پیش از روز رستاخیز حضرت صاحب را میفرستد تا حسابی دخل امتش را بیاورد و آنقدر از آنها قتل عام بکند که تا زانوی اسبش در خون موج بزند.
تازه مسلمان مومن کسی است که به امید لذتهای موهوم شهوانی و شکم پرستی آن دنیا با فقر و فلاکت و بدبختی عمر را بسر برد و وسایل عیش و نوش نمایندگان مذهبش را فراهم بیاورد.همه اش زیر سلطه اموات زندگی میکنند و مردمان زنده امروز از قواننین شوم هزار سال پیش تبعیت میکنند کاری که پست ترین جانوران نمیکنند
عوض اینکه به مسائل فکری و فلسفی وهنری بپردازند، کارشان این است که از صبح تا شام راجع به شک میان دو و سه استعامنه قلیله و کثیره بحث کنند این مذهب برای یک وجب پائین تنه از عقب و جلو ساخته و پرداخته شده. انگار که پیش از ظهور اسلام نه کسی تولید مثل میکرد و نه سر قدم میرفت، خدا آخرین فرستاده خود را مامور اصلاح این امور کرده
تمام فلسفه اسلام روی نجاسات بنا شده اگر پائین تنه را ا آن حدف کنیم اسلام روی هم میغلتد و دیگر مفهومی ندارد.بعد هم علمای این دین مجبورند از صبح تا شام با زبان ساختگی عربی سرو کله بزنند سجع و قافیه های بی معنی و پر طمطرق برای اغفال مردم بسازند و یا تحویل بدهند سرتا سر ممالکی را که فتح کردند، مردمش را به خاک سیاه نشاندند و به نکبت و جهل و تعصب و فقر و جا سوسی و دوروئی و دزدی و چاپلوسی و کون آخوند لیسی مبتلا کردند و سرزمینش را به شکل صحرای برهوت در آوردند.
اما مثل عصای موسی که مبدل به اژدها شد وخود موسی از آن ترسید این اژدهای هفتاد سر هم دارد این دنیا را می بلعد.همین روزی پنج بار دو لا راست شدن جلو قادر متعال که باید بزبان عربی او را هجی کرد، کافی است تا آدم را تو سری خور و ذلیل و پست و بی همه چیز بار بیاورد مگر برای ما چه آوردند.
معجون دل به هم زنی از آرا و عقاید متضادی که از مذاهب و ادیان و خرافات پیشین، هول هولکی و هضم نکرده استفراق و بی تناسب بهم در آمیخته شده است، دشمن ذوقیات حقیقی آدمی، و احکام آن مخالف با هر گونه ترقی و تعالی اقوام ملل است و به ضرب ششمشیر به مردم زوزچپان کرده اند.یعنی شمشیر بران و کا سۀ گدائی است، یا خراج و جزیه به بیت المال مسلمین بپردازید یا سرتان را میبریم.هر چه پول و جواهر داشتیم چاپیدند.آثار هنری ما را از میان بردند و هنوز هم دست بردار نیستند؛ هر جا رفتند همین کار را کردند.

۱۳۹۰ خرداد ۱۲, پنجشنبه

توحش رسمی

یکی از دلایلی که من وارد عرصه پزشکی نشدم این بود که همیشه از دیدن دل و روده و خون و .. یک حالت بدی تا ساعتها به من دست می داد.
اما وقتی نگاه می کنم به سالهایی که رژیم جمهوری اسلامی روی کار آمد که خود حاصل سالها دروغ و فریب توده ها بود آغازی می بینیم همراه با کشت و کشتار و اینکه تحت هر عنوانی و به هر شکلی بزرگان و سیاسیون و نظامیان و ... به جوخه های اعدام سپرده شدند و زندانها وشکنجه گاه ها شروع کردند به بدترین رفتارهای ضد بشری و افتخار شد بر گردن انقلابیون و کمیته چی  و بسیجی و دست بوسانی از رجال که اینها ر ا دیدند ولی از سرعتشان کم نشد برای دست بوسی که امروز همه شان شدند لعله های دلسوزتر از مادر!و هیچ کس دم بر نیاورد!
و جنگ خانمانسوز آمد و قلمها شکست و جام زهزها نوش جان شد و این میان چه جوانانی که جانشان از کف نرفت و داغشان بر دلها ماند و دیگرانی که برای همیشه عضوی از بدنشان را از دست دادند و یا اثرات شیمیایی را تا روزهای آخر عمرشان تحمل کردند و باز افتخار نصیب آقایان شد و که اینچنان بودیم و آنچنان کردیم و کمرنگ شد آنهمه خون ریخته شده که ملت تا بدان روز از تحول اجباری فقط خون دید.
و باز هم اینها کافی نبود که مبارزات فرهنگی کارزار را به آنسوی آبها برد و چه کشتارهای وحشیانه ای که نشد و سپس پایان سفر مبارزاتی قتلهای زنجیره ای بود که مثل یک بولدوزر از روی تمامی سیاسیون رد شد و آنچه باقی ماند اجساد به خون غلطیده بود بعد از آن زندان و شکنجه و تجاوز و ..
و بعد خرداد هشتاد و هشت و تکرار داستان و .... اوضاع آنجایی تاسف آور می شود که در میان توده ها هم اوضاع همین شده است.به یاد بیاورید تصادفی که بعد از آن اگر طرفین سالم بمانند به جای پرسیدن وضعیت سلامتیشان از نگرانی برای آهن همدیگر را به قصد کشت می زنند.به یاد بیاورید قتل میدان کاج و مردم نظاره گر که همانها روز اعدامش تشکر می کردند از نیروی انتظامی که روز قتل بود و نبودش تاثیری نداشت تشکر می کردند و ساندویچ گاز می زدند.تا اتومبیلی که در آتش می سوزد به همراه مسافران که زنده زنده کباب می شوند و مردمی که فقط نقش تماشاچی دارند و تنها چیزی که یادشان نمی رود گوشی موبایل است که از دستشان نمی افتد تا فیلم بگیرند تا در یوتیوب به اشتراک بگذارند و خلاصه خاطره شود.و دریغ از اندکی واکنش فیزیکی؛ گویی در یک حباب شیشه ای زندگی می کنند.
و روزهایی که گذشت روزهای رفتنی ها بود که رفتند تا آزاد شوند و باز هم ملتی که بزرگترین دغدغه اش این بود که چی کسی نماز بخواند بر اجسادشان و نفهمیدند که اینان رفتند چون حرفشان چیز دیگری بود.تا روزی که در روز روشن طرف می آید و زن باردار داغداری را از پای در می آورد و ما باز هم نظاره و باز هم نقل قول و باز هم تماشاچی تا روزی که مثل سوریه گلوله تانک به خودمان نخورد باور نمی کنیم وحشی گری را که درونمان نهادینه شده و از این صحنه های دلخراش به سادگی می گذریم و حریصانه و گاه با لذت تماشا می کنیم.
 بوی خون مست کرده صاحبان قدرت را که بی مهابا می کشند و سست کرده ملتی را که به خونخواهی عزیزانشان بر نمی خیزند.