۱۳۹۰ آذر ۳۰, چهارشنبه

دیکتاتوری یا ضعف دموکراسی

ديكتاتورى تسلط نامحدود فرد يا محفل يا گروهى كوچك بر دستگاه دولت است. مصداق هاى فرمانروايى به سبك ديكتاتورى در همه عصرها و همه تمدن ها ديده مى شود. اصطلاح ديكتاتورى ممكن است نه تنها بر اصل حكومتى نظام سياسى معينى دلالت كند، بلكه همچنين دال بر ايدئولوژى خاصى باشد كه شالوده شيوه زندگى جامعه و بيانگر هنجارها و قواعد حاكم بر رفتار سياسى است. اصطلاحات متعددى براى توصيف پديده تاريخى ديكتاتورى به كار رفته است، مانند جباريت، استبداد، خودسالارى، قيصرمآبى، پيشوا محورى، اقتدارگرايى و توتاليتاريسم.
 در برخى از قوانين اساسى كشورهاى دموكراتيك، گاهى پيش بينى شده است كه در اوضاع اضطرارى، اختيارات فوق العاده نزديك به ديكتاتورى به دولت اعطا شود. مثلاً در جنگ جهانى دوم چنين اختياراتى در بريتانيا و ايالات متحده آمريكا به قوه مجريه داده شد. در اينگونه مواقع، حقوق و آزادى هاى فردى محدود مى شوند و دولت حق دارد حكومت نظامى اعلام كند و....
اما  گذشته از اينگونه ديكتاتورى كه ممكن است بر طبق قانون اساسى برقرار شود، خصلت هاى عمومى و مشترك كليه انواع ديگر ديكتاتورى ها را مى شود به اين شرح ذكر كرد:
۱-  انحصارطلبى يا طرد غيرخودى ها و خودسرى در اعمال قدرت. ويژگى ديكتاتورى ها عدم تفكيك قوا (چه رسماً و چه عملاً)، سركوب گروه ها و نهادهاى سياسى و اجتماعى رقيب، تمركز قدرت در دست شخص ديكتاتور يا گروهى از نخبگان حكومتگر و استفاده از ابزار حكومتى به شيوه خودسرانه به منظور انحصارى كردن قدرت است.
۲- از ميان بردن يا سست كردن قيد و بندهاى قانونى در اعمال قدرت سياسى. حكومت قانون برمى افتد و قانون انقلابى يا ضدانقلابى جديدى صرفاً به عنوان آلت دست حكمرانان وضع مى شود.
۳- الغا يا محدوديت شديد آزادى هاى مدنى. به جاى همكارى داوطلبانه گروه هاى مستقل اجتماعى و سياسى در گردانيدن امور، تكليف شهروندان به كار اجبارى يا خدمات دسته جمعى مورد تأكيد قرار مى گيرد.
۴- تصميم گيرى هاى عمدتاً تجاوزگرانه و آنى و شتابزده. ديكتاتور يا نخبگان سياسى حكومتگر معمولاً چون مى خواهند فعال و پرتحرك به نظر برسند، اغلب بر مبناى احساس رسالت ايدئولوژيك و با هدف دگرگون ساختن جامعه و ايجاد انضباط اجبارى در آن، تصميمات آنى و شتابزده مى گيرند.
۵- استفاده از روش هاى استبدادى براى كنترل سياسى و اجتماعى. از اين مقوله اند روش هايى مانند تبليغات، ايجاد بيم و انفعال، اجبار به اطاعت و انواع طرق وحشت افكنى و ترور و ارعاب.

 ديكتاتورى چه از آغاز و چه در جريان تحولاتى كه پيدا كرده، در دو نقش ظاهر شده است. گاهى پشتيبان برقرارى حكومت قانون بوده است و گاهى كاملاً ضد آن. فرانتس نويمان، حقوقدان و فيلسوف آلمانى مكتب فرانكفورت در كتاب "آزادى و قدرت و قانون" ، مى گويد كه ديكتاتورى ممكن است كاركردى در جهت اجراى دموكراسى يا آماده كردن زمينه دموكراسى يا نفى كامل دموكراسى داشته باشد. افلاطون و ارسطو منشأ جباريت را ضعف و زوال دموكراسى مى دانستند . بعضى از پژوهشگران هم معتقدند كه ريشه توتاليتاريسم كمونيستى، دموكراسى برابرى خواهانه و منجى طلبانه انقلاب كبير فرانسه بوده است. چنين پيداست كه يكى از علت هاى عمده حكومت هاى ديكتاتورى، ضعف داخلى و اختلال كاركرد دموكراسى ها بوده است. نظام كمونيستى توتاليتر اتحاد شوروى در نتيجه فرو ريختن نظام خودكامه تزارى و پيدايش جنبشى توده گير به وجود آمد. به طور كلى، مى شود ديد كه وجود تنش هاى اجتماعى و بحران هاى اقتصادى رفع نشده، از شرايط ايجاد رژيم هاى ديكتاتورى است كه البته سست شدن پايه هاى حكومت قانون و ظهور محافل غيرمسؤول و غيردموكراتيك قدرت هم آن را تسريع مى كند.
 واژه ديكتاتورى از ريشه لاتين "ديكره" به معناى گفتن و تقرير است. اصطلاح ديكته و ديكته كردن از همين ريشه مى آيد كه هم به معناى گفتن مطلبى است كه ديگرى بنويسد و هم دستور دادن و حكم كردن. لاتين، زبان روميان قديم بود و نهاد ديكتاتورى هم از ميان آنها آغاز شد. مقررات ديكتاتورى احتمالاً از قرن پنجم قبل از ميلاد در نظام حكومتى روم گنجانده شد و در دوره جمهورى تا پيش از امپراتورى عبارت بود از تعليق موقت حقوق شهروندان در دوره جنگ هاى خارجى يا آشوب هاى داخلى و همزمان تفويض اختيارات نامحدود براى مدت محدود به كسى به پيشنهاد يكى از كنسول ها و تصويب سناى روم. به چنين شخصى ديكتاتور گفته مى شد. در انقضاى مدت كه نمى بايست از شش ماه تجاوز كند، اختيارات ديكتاتور سلب مى شد و حقوق شهروندان به آنان برمى گشت.ماكياولى كه در دوره آشوب هاى وحشتناك ايتاليا مى زيست، شايد نخستين كسى در عصر جديد بود كه به آرزوى وحدت و آرامش سرزمين پدرى و دفع دشمنان خارجى و داخلى، از ديكتاتورى دفاع كرد. پس از او، ژان بُدن فرانسوى و تامس هابز انگليسى در قرن هاى ۱۶ و ۱۷ در بحث از مصلحت دولت و حاكميت مطلق به طرفدارى از ديكتاتورى پرداختند. طرفدارى از ديكتاتورى در نزد بعضى از فيلسوفان عصر روشنگرى در قرن ۱۸ هم ادامه پيدا كرد. ژان ژاك روسو معتقد بود كه به هنگام خطر، دولت دموكراتيك مى تواند كسى را به رياست عاليه مملكت بگمارد و به او اختيار دهد كه همه قوانين را موقتاً كنار بگذارد، ولى بايد زمانى نسبتاً  كوتاه براى اين منظور تعيين كند تا از تبديل ديكتاتورى به استبداد و خودسرى جلوگيرى شود.سيمون بوليوار، ملقب به رهاننده يا ناجى، كه بخش پهناورى از آمريكاى جنوبى شامل كلمبيا و ونزوئلا و اكوادور و پرو را با جنگ از سلطه اسپانيايى ها رهانيد و كشور كنونى بوليويا به افتخار او به اين اسم ناميده شده، در ۱۸۱۳ خود را ديكتاتور اعلام كرد. همين طور بود گاريبالدى، ميهن پرست ايتاليايى در جريان مبارزاتى كه در نيمه قرن براى وحدت ايتاليا انجام داد. البته مقصود بوليوار و گاريبالدى از ديكتاتور كسى بود كه به انگيزه وطن دوستى و مبارزه با بيگانگان و بدون قصد خودكامگى و فرمانروايى دائمى و نه بر خلاف خواست مردم و حتى به اكراه، كمر خدمت به سرزمين ببندد. ولى اين دلايل بعداً در قرن نوزدهم بهانه اى شد براى كسانى مانند ناپلئون بناپارت و ناپلئون سوم يا لويى بناپارت كه به صورت ديكتاتورهايى درآيند به معناى امروزى كه معمولاً با كودتا آغاز مى شود و بعد با همه  پرسى به خود مشروعيت مى دهند.ديكتاتورهاى قيصرمآب بعداً بويژه در جمهورى هاى آمريكاى لاتين ظهور كردند. اينگونه افراد نوعاً  نظاميان يا سياست بازانى بودند كه به وسايلى به مقام رياست جمهورى مى رسيدند و به رغم تظاهر به آزادى خواهى و پايبندى به قانون اساسى سالها بر مسند قدرت باقى مى ماندند و ديكتاتورى خود را به بهانه ضرورت نظم و پيشرفت و وحدت ملى و آموزش مردم توجيه مى كردند.ساير دوستداران و مدافعان ديكتاتورى از ميان رمانتيك ها و مذهبيان مرتجع ظهور كردند و هنوز هم مى كنند كه معتقد بودند ديكتاتور راهنماى بزرگ بشريت يا واقف به اراده خداوند يا نابغه سياسى است كه قوانين حاكم بر تاريخ را اجرا مى كند. آخرين پديده مهمى كه در زمينه فكر ديكتاتورى در قرن نوزدهم ، ديكتاتورى پرولتارياست. مفهوم ديكتاتورى پرولتاريا به عنوان قدرت انقلابى از متن تفكر سوسياليستى جوشيد. لويى اگوست بلانكى متفكر سوسياليست فرانسوى بانى اين نظريه بود كه براى محقق شدن كمونيسم، اقليتى انقلابى بايد متوسل به ديكتاتورى شود.در دو سه دهه اول قرن بيستم، بحران دموكراسى پارلمانى و پارلمانتاريسم مقارن شد با پيروزى لنين و آنانى كه به حقانيت قدرت مطلق و ديكتاتورى تك حزبى در اتحاد شوروى اعتقاد داشتند و به آن به چشم ستايش مى نگريستند.در چين انقلاب كمونيستى به وقوع پيوست.در اينجا هم مانند سنت هميشگى انقلاب، هرچه از استقرار مائو بر مسند قدرت بيشتر گذشت، كيش شخصيت او ابعاد وسيعترى پيدا كرد تا تقريباً به پاى پرستش رسيد.از نيمه دوم دهه ۱۹۳۰ جاذبه فاشيسم روبه افزايش گذاشت، به طورى كه تا جنگ جهانى دوم اغلب كشورهاى اروپاى جنوبى و مركزى و شرق زير سلطه نظامهاى ديكتاتورى آمدند.پس از پايان جنگ جهانى دوم، رژيم هاى ديكتاتورى كمونيستى زير عنوان «دموكراسيهاى خلقى» بر سراسر اروپاى شرقى و بالكان مسلط شدند.در نيمه دوم قرن بيستم، ديكتاتورى در جهان سوم شكل عادى حكومت بود. تقريباً بر همه كشورهاى جديدالاستقلال آفريقا و آسيا پس از برچيده شدن بساط امپراتوريهاى استعمارى، رژيمهاى ديكتاتورى حاكم شدند. وجه مشترك آنها حاكميت نظاميان و احزاب منحصربه فرد و فرمايشى و رهبران كاريزماتيك و نوعى ايده ئولوژى متمايل به ناسيونال سوسياليسم  بود و هنوز هم در بعضى جاها هست.در سالهای پایانی قرن بیستم و سالهای اخیر موجهای ضد دیکتاتوری بسیاری به وجود آمده اند اما هنوز بسيار زود است كه كسى مرگ ديكتاتورى و پيروزى قطعى دموكراسى و حقوق بشر را اعلام كند.
اما گذشته از آنکه دیکتاتوری نظامی باشی یا غیر نظامی،ساده باشد یا قیصر مآبانه،سنت گرا باشد یا انقلابی و ....
به چند نوع کلی تقسیم می شود:
یک-دیکتاتوری فردی:قدرت معمولاً در مواقع بحران داخلى يا بى ثباتى وضع اجتماعى يا تعارضات طبقاتى يا تهديد خارجى با كودتا به دست مى آيد، ديكتاتور فاقد تشكيلات استوار است،غالباً مردم فريبان عامى يا نظاميان قدرت را به دست مى گيرند و گاهى بعد مى كوشند با همه پرسى به حكومتى كه غصب كرده اند مشروعيت بدهند.
دو-دیکتاتوری نخبگان:ه وجود آمدن يك هرم قدرت در متن حكومتى اقتدار گراست. كنترل مقامهاى كليدى در رأس مجتمعى مركب از عناصرى مانند ارتش(سپاه)، پليس(دستگاه اطلاعاتی امنیتی)، دستگاه ادارى، طبقات ثروتمند و گروههاى مسلط در پارلمان در اختيار ديكتاتور است، و او مى كوشد ميان آنها تعادل برقرار كند. ولى از آنجا كه هرچه پايه هاى حكومت استوار تر باشد، احتمال دوام قدرت قوى تر است، محدوديتهايى بر خود سرى و خودكامگى ديكتاتور ايجاد مى شود. در بسيارى از مواقع، ديكتاتور سعى مى كند تضمين هايى در قانون اساسى براى بقاى رژيم بگنجاند. رژيم به علت ماهيت تروريستى خود، دائماً با خطر رقابت در ميان گروه هاى مختلف نخبگان و حمله نظامى از خارج روبروست.
سه-سلطنت مطلق:حاکمیت مطلق یک نفر(معمولا شاه)،عدم محدودیت از سوى نهادهاى قضايى يا قانونگذارى يا دينى يا اقتصادى يا انتخابى،داشتن حق قدرت و حکومت از جانب خدا،رئیس دولت بودن و رئیس مذهب بودن به صورت همزمان،و ضرورت اطاعت كامل از اراده شخص واحد براى حفظ نظم و امنيت در جامعه و پرهيز از هرج و مرج از خصوصیات این نوع دیکتاتوری است.
چهار-دیکتاتوری شرقی:در این نوع دیکتاتوری جامعه را جامعه "هیدرولیک می نامند.يعنى جامعه اى كه بناى آن بر سيستمهاى وسيع آبيارى و آبرسانى است و به اقتضاى اين امر شبكه بوروكراسى پهناورى به وجود مى آورد. براى ايجاد سيستمهاى آبرسانى، وسيعاً كارگران به بيگارى گماشته مى شوند و اداره آنها بر عهده آن بوروكراسى است. در اين بوروكراسى استبدادى،ریاست امور اداری،اقتصادی و سیاسی در دست زمینداران،بوروکراتها،نظامیان و روحانیون است و در راس همه فرمانروای مستبدی قرار دارد که از اقتدار دینی و غیر دینی مساوی برخوردار است.تعارضات سیاسی در درون طبقه حاکم روی میدهد اما تعارضات و نافرمانی اجتماعی بیرون از آن طبقه با ارعاب و خشونت سرکوب می شود.
بر گرفته از مقاله ای از دکتر عزت الله فولادوند در باب دیکتاتوری
تابستان هشتاد و چهار 



هیچ نظری موجود نیست: