۱۳۹۰ آذر ۲۷, یکشنبه

۱۹۸۴

۱۹۸۴ نام کتابی نوشتهٔ جرج اورول، نویسندهٔ انگلیسی است.ین کتاب بیانیهٔ سیاسی شاخصی در رد کمونیسم و نظام‌های توتالیتر شمرده می‌شود. ۱۹۸۴ به سال ۱۹۴۸ میلادی نوشته شده‏ است و کتابی پادآرمانشهری(ضد آرمان شهر) به شمار می‌آید. کتاب به نام "نوزده هشتادوچهار" هم شناخته می‌شود.جرج اورول در این کتاب جامعه‌ای را به تصویر می‌کشد که در آن خصوصیاتی همچون تنفر نسبت به دشمن و علاقهٔ شدید نسبت به برادر بزرگ (Big Brother) (ناظر کبیر یا رهبر حزب با شخصیت دیکتاتوری) وجود دارد. در جامعه تصویر شده گناهکار به راحتی اعدام می‌شود و آزادی‌های فردی به‌شدت توسط قوانین حقوق توده پایمال شده‌اند. در این داستان مسائلی همچون اینگساک ،بزه فکری، گفتار جدید (به‌غایت خلاصه و فاقد زیبایی‏های کلام)، دوگانه‌باوری مطرح می‌شود.
داستان در سال 1984 (35 سال بعد از تاریخ نگارش کتاب) در شهر لندن رخ میدهد. بعد از جنگ جهانی حاکمان کشورهای قدرتمند به این نتیجه رسیده اند که اگر جهان به همین ترتیب روند افزایش ثروت را ادامه دهد ارکان جامعۀ طبقاتی به خطر افتاده و حکومتشان سرنگون خواهد شد. آنها تنها راه جلوگیری از این امر را نابود کردن ثروت تولید شده در جنگی بی پایان میبینند. در نیمۀ قرن بیستم و پس از یک جنگ گستردۀ هسته ای دنیا بین سه ابر قدرت اوشنیا ، اوراسیا  و ایستاسیا  تقسیم میشود. این سه ابر قدرت بطور دائمی در حال جنگ هستند. در این جنگ ثروت تولید شده توسط آنها از بین میرود بدون اینکه تهدیدی برای جامعۀ طبقاتی آنها ایجاد شود. هیچ کدام نه قدرت آن را دارند که دیگری را نابود کنند و نه چندان مایل به این کار هستند. چرا که در صورت از بین رفتن دیگر ابر قدرتها دیگر جنگی نخواهد بود.
کشور اوشنیا که داستان در آن رخ میدهد توسط حزبی اداره میشود که به اصول اینگسوس (English Socialism) وفادار است. جامعه به سه طبقه تقسیم میشود: اعضای داخلی حزب، اعضای بیرونی حزب و کارگران که بیش از چهار پنجم جمعیت را تشکیل میدهند. حزب و یا در واقع اعضای داخلی آن با ایجاد یک حکومت استبدادی کامل قدرت مطلق را در اختیار دارند. آنها تاریخ را آنچنان تغییر میدهند که هیچ کس معیاری برای مقایسۀ وضعیت زندگی خود با آنچه قبل از روی کار آمدن حزب وجود داشته است ندارد و حزب به مردم اینطور القا کرده که وضعیت زندگی در طول حکومت آن همواره در حال بهبود بوده وهست.
اما واقعیت کاملاً متفاوت است. طبقۀ کارگر در جهل و فلاکت مطلق به سر میبرد و حزب آنها را تقریباً به حال خود رها کرده است. اعضای بیرونی حزب از نظر اقتصادی وضعیت بهتری نسبت به کارگران دارند. غذا به اندازه ای که آنها را سیر کند به آنها داده میشود و همینطور مکانی هر چند بسیار فرسوده برای زندگی دارند. حزب سهمیۀ سیگار، نوعی مشروب، تیغ صورت تراشی، کفش، شکلات و ... هم به آنها میدهد که همه به مقداری بسیار ناچیز و با کیفیتی پایین در اختیار آنها قرار می گیرند. در مقابل به شدت زیر نظر حزب قرار دارند. در خانۀ همۀ آنها، در محل کارشان (که معمولاً یکی از وزارتخانه های چهارگانۀ حزب است)، و در محله هایشان توسط صفحه های سخن گو (telescreen) تحت کنترل هستند. این صفحه ها هم خبرهای دروغ و تبلیغات سیاسی حزب را پخش میکنند و هم مانند دوربینی تمام کارهای افراد را زیر نظر دارند. کوچکترین علامتی که نشان دهندۀ عدم اطاعت و حتی کاهش علاقۀ فرد نسب
ت به آرمانهای حزب باشد مساوی است با دستگیری و احتمالاً مرگ او. در واقع اکثر آنها کاملاً مطیع هستند و حزب آنها را آنچنان پرورش داده که به آرمانهای آن عشق میورزند. روابط جنسی کاملاً برای آنها ممنوع است و تنها زمانی اجازۀ ازدواج دارند که هدف از آن ایجاد فرزندانی برای خدمت به حزب باشد. این فرزندان در دوران کودکی تحت آموزش حزب قرار میگیرند و به جاسوسانی برای حزب تبدیل میشوند که حتی والدین خود را هم در صورت انجام جرم به حزب معرفی میکنند.
رهبر حزب فردی ساختگی است که تصویر و صدای او هر روزه از صفحات سخن گو پخش شده و پوسترش تمام دیوارهای شهر و حتی درون ساختمانها را پوشانده است. برادر بزرگتر (Big Brother) نماد قدرت حزب است. او هیچ گاه اشتباه نمی کند و همۀ پیش بینی هایش درست از آب در می آید (و اگر هم این طور نشود حزب با دستکاری اسناد، روزنامه ها و کتابهای پیشین و تغییر گفته های وی و در واقع تغییر تاریخ، مشکل را بر طرف میکند). حتی بسیاری از اختراعات مانند اختراع هواپیما هم به او نسبت داده میشود.
قهرمان داستان یکی از اعضای بیرونی حزب است. نام او، وینستون اسمیت (Winston Smith) ترکیبی است از اسم کوچک وینستون چرچیل، نخست وزیر انگلستان در زمان جنگ جهانی دوم، و یک نام خانوادگی رایج در زبان انگلیسی.
داستان به سه قسمت تقسیم میشود. در بخش اول ما با شرایط جهان، اوشنیا و همینطور افکار اسمیت آشنا میشویم. بخش دوم به آشنایی اسمیت با جولیا، یکی دیگر از اعضای بیرونی (که نامش از نام جولیت یکی از قهرمانهای اثر معروف شکسپیر گرفته شده) و رابطۀ آنها میپردازد. بخش سوم نیز دستگیری آنها را شامل میشود.

داستان به طرزی زیبا کاملترین حالت یک حکومت استبدادی را توصیف میکند. اورول خیلی خوب توانسته اقدامات دولتها برای کنترل مردم را چه به طور مستقیم و چه غیرمستقیم شرح دهد. استفادۀ حزب از تکنولوژی و مخصوصاً صفحه های سخنگو که هم مردم را تحت نظر داشته و هم برای تبلیغات سیاسی استفاده میشوند (و این کاربرد دوم بسیار شبیه تلویزیون در دنیای ماست) نمونه ای از این موضوع است. همچنین استفاده از کودکان و آماده سازی آنها از همان دوران کودکی برای دفاع از آرمانهای حزب یکی دیگر از فعالیتهای مهم حزب را تشکیل میدهد. (موضوع کار بر روی افکار کودکان و آماده سازی آنها برای کسب اهداف سیاسی در آینده در دیگر اثر معروف نویسنده "مزرعۀ حیوانات" هم دیده میشود، آنجا که ناپلئون چند توله سگ را مخفیانه بزرگ کرده و مدتی بعد از آنها برای کسب قدرت در مزرعه استفاده میکند.) حزب همچنین طبقۀ کارگر را با تفریحاتی مانند خرید وفروش بلیط های بخت آزمایی به شدت سرگرم کرده است.
اما احتمالاً جالبترین ایده ای که در این کتاب بیان میشود استفادۀ حزب از زبان برای اطمینان از تداوم حکومت خود است. حزب زبانی جدید و ساده ایجاد کرده است که در آن کلمه ای برای بیان مطالبی که با آرمانهای حزب در تضاد هستند وجود ندارد. بنابراین مردم نمیتوانند در مورد موضوعی مثل آزادی صحبت و یا حتی فکرکنند. این زبان New speak یا زبان جدید نامیده میشود.
کار دیگری که حزب انجام میدهد استفاده از doublethink یا دوگانه باوری است. دابل تینک عبارتست از قبول کردن همزمان دو مفهوم متضاد. برای مثال افرادی که مسئول تغییر دادن مداوم اسناد تاریخی هستند با آنکه خود این عمل را انجام میدهند باز هم کاملاً این اسناد را معتبر میدانند. حتی نام وزارتهای چهارگانۀ اوشنیا هم به نوعی تمرین دابل تینک است: وزارت عشق محل شکنجه است، وزارت فراوانی دلیل قحطی ها، وزارت صلح مسئول رسیدگی به مسائل مربوط به جنگ و وزارت حقیقت محل تغییر اسناد تاریخی و آماده سازی دروغ ها وتبلیغات سیاسی. شعار اصلی حزب هم نمونۀ کامل و پرمفهومی از دابل تینک است: جنگ صلح است، آزادی بردگیست، جهالت قدرت است. 
داستان به دنیایی اشاره میکند که در آن مردم تحت سلطه یا اطلاعات درستی ندارند که در مورد آنها فکر بکنند یا اصولا فکر نمیکنند.بهترین شباهت داستان با زندگی امروزی اشاره به تل اسکرین یا همان تلویزیون هست که در دنیای امروز و به خصوص در جایی چون ایران با وابستگی به نهادهای دولتی یا بهتر بگویم توتالیتر به صورت جهت دار عمل می کند و در واقع مردم ناخواسته حتی از قشرهای روشنفکر تحت تاثیر این جهت دهی هستند.در واقع وقتی شما معنای واقعی مثلا کلمه ای مثل آزادی را ندانید پس نمیتوانید به چیز درستی هم فکر بکنید.جهت‌دهی تفکر تنها برای افرادی انجام می‌شود که تکنیک حذف تفکر بر روی آنها تاثیری نداشته است و یا افرادی که چاره‌ای جز این نیست که به آنها کمی مجال برای تفکر داده شود این تکنیک آنقدر به طور روزمره اجرا شده‌ است که باور اینکه هدف از اجرای آن واقعاً حذف قدرت تفکر است برای انسان امروزی سخت شده است. این تکنیک را می‌توان در یک کلمه خلاصه کرد: سرگرم‌سازی.
هر وقت که معتادی را می‌بینید، هر وقت که فردی را می‌بینید که باید تمام مسابقات مربوط به تیم استقلال یا پرسپولیس را ببیند، یا شخصی که در توجه به فرعیات دین به طرز احمقانه‌ای پیش ‌میرود، هر وقت که یک صف طولانی را در مقابل سینمایی می‌بینید که لوس ترین فیلم ممکن را نشان میدهد، هر وقت آمار دانش‌آموزان پشت کنکور را ‌می‌بینید و حتی بسیاری مواقع که رقابتهای پر شور انتخاباتی را می‌بینید نتیجهٔ سرگرم‌سازی مستقیماً در مقابل شماست.
قریباً همهٔ افراد مذهبشان همانی است در کودکی با آن مواجه میشوند. حالا فقط کافیست شما حکومتی به ظاهر مذهبی تشکیل دهید و تمام سعی‌تان را هم بکنید که بچه‌ها از همان روزهای اول زندگی کاملاً با مذهب اخت شوند. در این صورت این کودک همیشه خود را موظف میداند که از حکومت شما محافظت کند.
تصور نکنید که مثلاً چند نفر در اتاقی نشسته‌اند و برای اجرای این تکنیک‌ها برنامه‌ریزی می‌کنند. بسیاری از این روش‌ها به مرور زمان در جامعه جا افتاده‌اند و به طور خودکار اجرا ‌می‌شوند. از طرف دیگر حکومت را یک فرد و یا حتی یک گروه کوچک در نظر نگیرید. در هر کشوری سرمایه‌داران بزرگ‌ حتی اگر رسماً جزوی از حکومت نباشند برای حفظ امنیت حکومت (که معادل امنیت سرما‌یه‌های خودشان است) می‌کوشند. خود این تصور که حکومت متشکل از یک فرد یا یک گروه کوچک است از مواردی است که سیستم برای القای آن تلاش می‌کند. ایجاد این تصور در میان مردم باعث مي شود که هر گاه مخالفت‌های مردمی با حکومت افزایش یافت با تغییر یک یا چند نفر در راس آن در جامعه این تصور را ایجاد کنید که اهداف و سیاست‌ها تغییر کرده‌اند
.
آیا فکر می کنید تحت تاثیر این سیستم نیستید؟آیا فکر می کنید آنچه که اکنون آنرا نفس می کشید،هوا هست ؟

 

هیچ نظری موجود نیست: