۱۳۹۰ آذر ۲۷, یکشنبه

توتالیتاریسم

تمامیت خواهی یا توتالیتاریسم اصطلاحی در علوم سیاسی و توصیف‌گر نوعی از حکومت است که معمولاً دارای این شش خصوصیّت می‌باشد: 
-یک ایدئولوژی کلّی، 
-یک سیستم تک حزبی متعهّد به آن ایدئولوژی کلّی که معمولاً توسط یک نفر رهبری می‌شود، 
-دارای پلیس مخفی گسترده، 
-انحصار در سلاح‌های مورد استفاده، 
-انحصار وسایل ارتباط جمعی، 
-انحصار اقتصادی که ممکن است لزوماً و به طور مستقیم توسّط حزب صورت نگیرد.
در این‌ نوع حکومت‌ها دولت تقریباً بر تمام شئون زندگی عمومی و رفتارهای خصوصی شهروندان نظارت و کنترل دارد. به تعریف سیاست‌دانان برجسته یک دولت تمامیّت‌خواه می‌کوشد تا همه جمعیّت زیر دست خود را برای تحقّق بخشیدن به اهداف دولتی بسیج کند و فعالیّت‌هایی که همسو با این اهداف نباشند از جمله فعالیّت‌هایی مانند تشکیل اتحادیه‌های کارگری، نهادهای مذهبی تأئید نشده از سوی دولت یا احزاب سیاسی مخالف، تحمّل نمی‌شوند. حکومت استالین در شوروی، حکومت جمهوری اسلامی در ایران، هیتلر در آلمان، پولپوت در کامبوج، موسولینی در ایتالیا از مهم‌ترین نمونه‌های حکومت‌های تمامیت‌خواه هستند.
 نظامی سیاسی که در آن حکومت تقریباً تمام جنبه‌های زندگی عمومی و خصوصی افراد را کنترل می‌کند. رژیم‌های توتالیتر اغلب استقرار و حفظ قدرت سیاسی را از طریق استفاده از یک ایدئولوژی فراگیر رسمی و تبلیغات فراوان حکومتی از راه رسانه‌هایی که عمده آن‌ها در انحصار دولت است، برقراری کیش شخصیت (مقدس کردن یک نفر در راس حکومت) محدود کردن و ممانعت از بحث آزاد و نقد حاکمیّت، استفاده از فضای سانسور و استفاده از تاکتیک‌های ایجاد رعب محقّق می‌سازند.
حکومتی که در آن حکومت بطور سفت و سخت و با اعمال سرکوبی برروی تمام جوانب زندگی اجتماعی، اقتصادی، و سیاسی کشور حکم می‌راند. حکومت پلیسی معمولاً از خود علائم یک سیستم توتالیترینیسمی را بروز می‌دهد و سعی در کنترل جامعه بر طبق موازین تعریف شدهٔ خود دارد، و در آن فرق چندانی بین قانون و اوامر و نظرات عوامل حاکم وجود ندارد.ساکنین یک حکومت پلیسی در رفت و آمد خود اختیارات معینی دارند، و آزادی بیان و ابراز عقیده شان محدود است، که این فعالیتها توسط حکومت مرکزی نظارت می‌گردد. نظام افسار حکومت را توسط نیروهای امنیتی مخفی اداره می‌کند که ممکن است اختیاراتشان از حیطهٔ قوانین مملکتی نیز بالاتر قرار داشته باشند.
اما وقتی به تاریخ سی وسه سال پیش نگاه می کنیم شور و شوقی را در مردم می بینیم برای برقرارکردن همین حکومت توتالیتر
نظام‌ توتالیتر می‌توانند یک جامعه را به کلی یا یک ملت را به کلی مجذوب و مسحور خود کنند. محبوبیت این رژیم‌ها حاصل تلفیق یک دوره نگاه اتوپیائی(آرمان شهر) و وعده‌های عوام‌فریبانه بود، و البته در ضمن توسل به اندیشه‌های شهروندان متوسط درباره سازمان‌دهی عادلانه جامعه.در نظر آدم‌های گرفتار در گرفتاری‌های روزمره زندگی، این رژیم‌ها آرمانی بزرگ را عرضه می‌کردند، و نیز رهبری کاریزماتیک که قرار بود آنها را از بار سنگین تصمیم‌گیری، مسئولیت‌، و خطر کردن برهاند، و علاوه بر آن آنها را سمت هدفی هدایت کند که به زندگی‌شان معنایی می‌بخشد. بسیاری از جنبه‌های نظام توتالیتری در آن مراحل ابتدایی شکل‌گیری‌اش بس جذاب هستند: قاطعیت آن، شفافیت برنامه‌اش و آن نیرو برای حل معضلاتی که در یک دموکراسی، بنا به طبیعتش به آن راحتی قابل حل نیستند. رژیم توتالیتر جیره‌ای از آنچه در طول رسیدنش به قدرت مصادره کرده یا دزدیده است برای شهروندان مقرر می‌کند؛ رژیم توتالیتر آنهایی را که با این رژیم مخالفت می‌کنند می‌ترساند، حبس می‌کند، یا می‌کشد و به این ترتیب یک وحدت و انسجام ملی را به نمایش می‌‌گذارد.در نگاه نخست چنین رژیمی قوتی جادوئی دارد و این قوت را با تظاهرات و جشن‌ها‌و رژه‌های پرشکوه و چشم‌گیر هرچه بیشتر تقویت می‌کند. رژیم توتالیتر، در روزهای نخست بر سرکار آمدنش، دقیقا به این دلیل به نظر نیرومند می‌آید که توده مردم از آن حمایت می‌کنند، آن هم به شکل یکدست و متحد، دست‌کم در سطح و به ظاهر.
 رژیم توتالیتری دائما به دنبال وحدت و انسجام است، چون، هرچه باشد، این در ذات و گوهر رژیم توتالیتری است. چه از منظر ایدئولوژیک، و چه‌ از منظر مدنی، این وحدت در وجود "پیشوا" یا "رهبر" متجلی می‌‌شود؛ بنیانگذار، کاشف، وحدت‌بخش. پیشوا نه‌ تنها تجسم آرمان توتالیتری، بلکه تجسم جنبشی هم هست که این اندیشه را حیات بخشیده است.
در مرحله اول، به دلیل شخصیت پیشوا و دارودسته‌اش (این ‌آدم‌ها دار و دسته‌ای هستند که پیشوا را قادر ساخته‌اند تا شهروندان را به دنبالش بکشاند و بعد با اعتماد به نفس و معمولا با عزم راسخ انگاره‌های اجتماعی‌شان را به کرسی بنشاند) نظام توتالیتری به نظر پویا می‌آید، نظامی که نظم کهن را برانداخته است، و قوانینش و آداب و رسومش را منسوخ کرده است.
اما اصل اساسی توتالیتاریسم این است که همه به آن اقتدا خواهند کرد، تحت لوای یک اندیشه، تحت لوای یک پیشوا که مرکز قدرت است،و به وحدت وانسجام خواهند رسید.برای همین است که هر نظام توتالیتری هم حذف شخصیت را جزو اهدافش می‌کند (مگر به استثنای شخصیت پیشوا، چه در یک شخص متجلی شده باشد، چه در یک گروه) و هم ارزش بخشیدن به بی‌شخصیتی را .
نظامی که در نگاه نخست به نظر نظامی پویا می‌آمد، تبدیل به یک نظام کند، سنگین، و دست و پاچلفتی می‌شود. نظام توتالیتری هر گروه منفرد یا هر فرد منفرد را مطلوب می‌داند و این انفراد را اشاعه می‌دهد و آن بقیه را که به این انفراد تن نمی‌دهند از میان برمی‌دارد. پس ضرورتا به تضاد، نه تنها با نیازهای فردی، بلکه به تضاد با نیازهای جمعیت و جماعاتی تمام می‌رسد. در جوامع مدرن، علی‌الخصوص، نه افرادی یا استعدادهای بسیار بلکه حتی مراکز سازمان‌یافته قدرت هم نمی‌توانند از معضلاتی که بر هم انباشته می‌شوند جلوگیری کنند.پس از نخستین بارقه‌های آشکار موفقیت، هر جامعه توتالیتری وارد دوره‌ای بحرانی می‌شود که بر همه جنبه‌های زندگی افراد تاثیر می‌گذارد.

 این بحران خودش را نخست در حوزه معنوی آشکار می‌کند، قدرت توتالیتری اجازه نمی‌دهد که افکار و عقاید مختلف بروز پیدا کنند و بنابراین اجازه نمی‌‌دهد بحث یا گفت‌وگویی معنادار شکل بگیرد.افراد، ناگزیرند خودشان را با الگوی رسمی وفق دهند، قید و بندهایی هست که نمی‌گذارد شخصیت در افراد پرورده شود؛ و فضایی که در آن جان و ذهن انسان حرکت می‌کند دائما تنگ‌تر و تنگ‌تر می‌شود.آنهایی که سعی می‌کنند از خودشان در برابر چنین تحولاتی دفاع کنند شمارشان افزون‌تر می‌شود، آنها اعتراض می‌کنند و خواستار تغییر می‌شوند. نظام توتالیتری اما به همه خواست‌ها فقط یک پاسخ می‌دهد،زور.
برای همین است که دولت‌های توتالیتری نمی‌توانند بی‌وجود پلیس سیاسی(اطلاعات)، دادگاه‌های فرمایشی، حکم‌های غیرقانونی، اردوگاه‌های کار اجباری، و اعدام‌هایی که غالبا نوعی آدم‌کشی در هیئت‌های مبدل هستند سر کند. اگرچه در آغاز عده زیادی از این اعمال به وحشت می‌افتند، اما سرانجام به این نتیجه می‌رسند که چنین شیوه‌هایی عملا نمی‌تواند در موارد زیادی به کار گرفته شود.در واقع، نظام توتالیتری در اوج تکاملش از این جهت چشم‌گیر است که شمار نوکران حلقه به گوشش در سرتاسر جامعه بسیار زیاد است. این نوکران اما از این جهت با آن حامیان اولیه تفاوت دارند که حمایتشان از رژیم دلایل دیگری دارد. آنچه آنان را به حرکت درمی‌آورد دیگر شور و شوق نیست بلکه ترس است.با این همه، شخصی که انگیزه اعمالش یک ترس دائمی است، صفتی را از دست می‌دهد که کل فرهنگ از دل آن صفت برمی‌آید: "او خلاقیتش را از دست می‌دهد، چشم‌اندازش را از دست می‌دهد. رفتار او را می‌توان به رفتار ساکنان شهری محاصره شده تشبیه کرد. یگانه آرزوی او زنده ماندن است."

زمانی که شمار شهروندان به ظاهر وفادار، آن خدمت‌گزاران حلقه به‌گوش اما غیرخلاق به اوج خودش می‌رسد، زمانی که نتیجه انتخابات به طرزی قاطع و یکصدا به نفع رژیم است، آنگاه به نحوی پارادوکسی، رژیم کم‌کم ترک بر می‌دارد.بحران گریبان اقتصاد، روابط انسانی و اخلاقیات را می‌گیرد و نهایتا در موضوعاتی نظیر آلودگی آب و هوا که کسی نمی‌تواند مسئولیتش را به عهده بگیرد، انعکاس می‌یابد. قدرت توتالیتری معمولا منکر می‌شود که اصلا بحرانی وجود دارد و می‌کوشد از یک نیاز معمولی انسانی بود یک امتیاز مهم جلوه دهد که به یمن توتالیتاریسم بدل به چیزی نایاب شده است.
آنگاه به شهروندانش رشوه می‌دهد: حق داشتن سقفی بالای سر خود بدل به یک امتیاز می‌شود و همچنین حق داشتن غذای سالم، بهداشت و درمان، اطلاعات سانسور نشده، اجازه سفر، تعلیم و تربیت، گرما و سرانجام خود زندگی.
 بسته به این که این بحران چقدر عمیق و انحطاط جامعه چقدر پیشرفته باشد، نومن‌کلاتورا، یعنی قشر نازکی از آدم‌ها که از امتیازات استثنایی برخوردار هستند، گسترده‌تر می‌شود. آنگاه اعضای نومن‌کلاتورا در مقامی فراتر از نقد و فراتر از قانون قرار می‌گیرند.
آنها می‌توانند دست به کارهایی بزنند که دیگران نمی‌توانند، حتی می‌توانند دست به جنایت بزنند. این کاست صاحب امتیاز سریعا از اخلاق تهی می‌شود و بدل به قشری فاسد، چاق و نالایق می‌شود که در خدمت نظام است. اما چون رژیم به آنها قدرت می‌دهد و مهمترین مقامات و مناصب را به آنها می‌سپارد، آنها دقیقا همان کسانی می‌شوند که بیش از همه این بحران اجتماعی را عمیق‌تر می‌کنند و به آن بی‌لیاقتی و ناتوانی‌آشکار رژیم توتالیتری دامن می‌زنند.
نومن کلاتورا، نوعا قادر نیست از درون صفوف خویش شخصیت‌های برجسته یا کاریزماتیک تولید کند. اگر رژیم پس از مرگ پیشوا یا نسل حکومتگران اولیه‌اش دوام آورد و نمیرد، حکومت به دست "هیچ‌کسانی" می‌افتد که سریعا جامعه را به انحطاطی عمیق سوق می‌دهند. حاکمان ملال‌آ‌وری که نه‌تنها نمی‌توانستند کاری برای نجات نظامی بکنند که همه چیزشان را مدیون آن بودند، بلکه حتی چیزی ندارند که به جامعه‌ای که بر آن حکومت می‌کنند، عرضه کنند و بنابراین دیگر نفوذی جز قدرت عریان ندارند.
نظام توتالیتری با نوید بهبود بخشیدن به جامعه و زندگی شهروندانش به قدرت می‌رسد و با ویران کردن شیوه سازمان‌یافتن جامعه قدرتش را از دست می‌دهد و بنابراین زندگی اکثر مردم را بدتر می‌کند.
توتالیتاریسم با سپردن حاکمیتی نامحدود و بی‌تزلزل به شخصی واحد (که غالبا هم از لحاظ اخلاقی و روحی عنان‌گسیخته است) مصیبتی می‌شود نه فقط برای آنهایی که تحت حکومتش هستند، بلکه برای کل بشریت.

هیچ نظری موجود نیست: